مهدیسمهدیس، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 11 روز سن داره

مهدیس کوچولو

مهدیس جان دختر قشنگ مامان

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

 

وإِن یَکادُ الّذینَ کَفَروا لَیُزلِقونَکَ بِأَبصارِهِم لَمّا سَمِعُوا الذِّکرَ

و یَقولونَ إِنَّهُ لَمَجنونٌ * و مَا هُوَ إِلاّ ذِکرٌ لِلعَلَمین

تو خونه چیکار میکنی؟

مهدیس جان میدونی کار مورد علاقه تو خونه تو چیه؟؟ علاوه برخوردن وخوابیدن بازی میکنی به قول خودت خونه سازی  نقاشی کشیدن رنگ آمیزی و تماشای کارتون. اما تو دوره ما بازی ها جست وخیز داشت ولی نمیدونم تو چرا دوست نداری کارهای پرتحرک انجام بدی البته غصه نخور من نمیزام همین جوری بمونی بزرگتر که شدی میفرستمت کلاس های ورزشی . قربونت برم که واسه مامان قطار درست کردی میگی نه بیا اینم مدرکش درحال تماشای کارتون باب اسفنجی(تصویر بالاو پایین)     اینجا هم نشتی تو سبد و میگی من میوه هستم این هم تصاویر زیبایی که از بابا کشیدی فقط نمیدونم چرا بابا رو ناراحت کشیدی اولین نقاشی چشم چشم دو ابرو ...
11 شهريور 1393

صدقه دادن

بازم سلام  من مامان مهدیس اعتقاد دارم که بچه باید از همان دوران کودکی کمک کردن به دیگران را بیاموزه البته باید یاد بگیره که کی و چجوری این کارو بکنه تا یه وقت از حس انسان دوستی کسی سوء استفاده نشه و بهترین راه صدقه دادن هست من هر روز پول خردی که داشتیم رو می دادم به مهدیس تا بندازه توی صندوق صدقه واسه رفع بلا. از طرف کمیته هر چند وقت یک بار می آمدن تا صندوق رو خالی کنن ما اون ماه خیلی خونه نبودیم و من می دونستم که توی صندوق پول زیادی نیست اما بردم تا خالی کنن و وقتی که برگه رسید رو گرفتم دیدم که 18000 تومان توش بوده بابای مهدیس با تعجب گفت:شما که خونه نبودین پس این مقدار پول رو کی انداخته   ؟ نگاه ها رفت به سمت مهدیس آخ...
5 شهريور 1393

چرا کوچولوام؟

سلام  دیشب مهدیس اومد به من گفت: مامان چرا گدم(قدم) بلند نمیشه میکام گدم گنده بشه اینو بزنم به بیننی ام برم استخر آب تو بینی ام نره. این مال باباهاست مال آدم بزرگهاست منم هنوز کوچولوام و با گریه می گه :میخام بزرگ بشم دیگه  یک ساعت بعد دوباره اومد گفت مامان بیا کمکم کن میخام از پله هابرم بالا اما نمی تونم دیگه؟! من هم از همه جا بی خبر گفتم باشه صبر کن یه دقیقه دیگه میام بعد منو برد تو اتاق خواب و دیدیم که میخاد از میز توالت بالا بره گفت: مامان نمی تونم یک دو سه چهار تا پله هست تنهایی نمی تونم بیا دستمو بگیر . گفتم: مهدیس این که پله نیست اینا کشوی میز نمیشه مگه من از اینجا می رم بالا که شما هم میخای بری ؟  ...
5 شهريور 1393

چند تاعکس

آماده شدن برای رفتن به مهمانی به همرا ه مامان اینجا هم منتظر هستی تا یه خانم مهربان روی صورت آرمیتا نقاشی بکشه ...
4 شهريور 1393